قوله تعالى: یسْئلونک ما ذا ینْفقون الآیة... مال باختن در راه شریعت نیکوست، لکن نه چون جان باختن در میدان حقیقت، بوقت مشاهدت از غیر جدا شدن، و بشرط وفا بودن نیکوست، لکن نه چنان که از خویشتن جدا شدن و قدم بر بساط صفا نهادن.


از غیر جدا شدن سر میدانست


کار آن دارد که در خم چوگانست‏

یکى میپرسد که از مال چه دهیم؟ و چون خرج کنیم؟ شریعت او را جواب میدهد از دویست درم پنجدرم و از بیست دینار نیم دینار. دیگرى مى‏پرسد و حقیقت او را جواب میدهد که با تو بجان و تن هم قناعت نکنند. آرى حدیث مزدوران دیگرست و داستان عارفان دیگر، معرفت مزدور تا جان شناختن است، و معرفت عارف تا جان باختن‏


مال و زر و چیز رایگان باید باخت


چون کار بجان رسید جان باید باخت

آن دولتیان صحابه نه بآن مى‏پرسیدند از کیفیت انفاق که راه بدرویشى نمى بردند، لکن بامید آنک تا از حضرت عزت این نواخت بایشان رسد که: و ما تفْعلوا منْ خیْر فإن الله به علیم هر چه شما دادید و میدهید من که خداوندم میدانم، و بدان آگاهم. این چنانست که موسى را آن شب دیجور در بیابان طور بر خواندند که یا موسى‏! موسى از لذت این خطاب سوخته این ندا شد، از سر سوز و اشتیاق گفت من الذى یکلمنى؟ کیست این که با من سخن میگوید؟ میدانست، لکن موسى در بحر اشتیاق دیدار حق غرق شده بود، دستگیرى طلب میکرد گفت: درین یک ندا بسوختم باشد که یک بار دیگرم بر خواند مگر بر افروزم، فرمان آمد که یا موسى! نمیدانى که ترا که میخواند؟ گفت «دانم! لکن منتظر آنم که خواننده گوید انى انا الله رب العالمین.


لبیک عبدى و انت فى کنفى


فکلما قلت قد علمناه!

سلنى بلا حشمة و لا رهب


و لا تخف، اننى أنا الله!

دو آیت است: یکى در اول و رد اشارتست بانفاق عابدان از مال خویش تا بمعرفت رسند. دیگر آیت بآخر ورد اشارتست. بانفاق عارفان از جان خویش بحکم جهاد تا بمعروف رسند. و ذلک قوله تعالى: إن الذین آمنوا و الذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله بعد از ایمان حدیث هجرت کرد، و هجرت بر دو قسم است یکى ظاهر، و دیگر باطن. اما هجرت ظاهر دو طرف دارد: یکى آنک از دیار و اوطان و اسباب خویش هجرت کند، و بطلب علم شود، و طرف دیگر آنست که بطلب معلوم شود، و هر آن روش که ازین دو طرف بیرونست آن را خطرى و وزنى نیست.


و الیه الاشارة


بقوله صلى الله علیه و آله و سلم «الناس عالم او متعلم و سائر الناس همج»


و تا نگویى که طالب علم و طالب معلوم هر دو بر یک رتبه‏اند، که طالب علم در روش خود است، و طالب معلوم در کشش حق. و آن کس که در روش خود بود در رنج و ماندگى و گرسنگى بماند. چنانک موسى در آن سفر که طالب علم بود گفت آتنا غداءنا لقدْ لقینا منْ سفرنا هذا نصبا باز وقتى دیگر که بطلب معلوم مى‏شد، چنان موید بود بتأیید عصمت و کشش حق، که سى روز در انتظار سماع کلام حق بماند، که نه از ماندگى خبر داشت نه از گرسنگى استاد بو على دقاق گفت برحمة الله: نواخت طلبه علم بجایى رسید که فردا چون از خاک برآیند، مرکب ایشان پرهاى فریشتگان بود، لقوله صلى الله علیه و آله و سلم «ان الملائکة لتضع اجنحتها لطالب العلم رضا بما یصنع»


گفتا: چون مرکب طلبه علم پر فریشتگان بود مرکب طلبه معلوم خود در وهم چه آید که چون بود؟


لو علمنا ان الزیارة حق


لفرشنا الخدود ارضا لترضى‏

رفتار بتان خوب بر خاک حرام


من دیده زمین کنم تو بر دیده خرام

این خود بیان هجرت ظاهرست. و هجرت باطن آنست که از نفس بدل رود و از دل بسر رود، و از سر بجان رود، و از جان بحق رود. نفس منزل اسلام است، و دل منزل ایمان، و سر منزل معرفت، و جان منزل توحید. در روش سالکان از اسلام بایمان هجرت باید، و از ایمان بمعرفت، و از معرفت بتوحید، نه آن توحید عام میگویم که بشواهد درست گردد، و بناء اسلام و ایمان بر آنست، بل که این توحید از آب و خاک پاکست، و از آدم و حوا صافست، علایق از آن منقطع، و اسباب مضمحل، و رسوم باطل، و حدود متلاشى، و اشارات متناهى، و عبارات منتفى، و تاریخ مستحیل! استاد امام بو على قدس الله روحه روزى غریق دریاى محبت شده بود و در توحید سخن میگفت که: اگر از جواهر حرمت یکى را بینى که قدم در کوى دعوى نهد و حدیث توحید کند، نگر تا فریفته نشوى، و از آب و خاک آن معنى پاک دانى، که آن جمال احدیت بود که در میدان ازل بنظاره جلال صمدیت شد، و با خود بنعت تعزز رازى گفت آن راز را توحید نام نهادند، که روستم را هم رخش روستم کشد! شیخ الاسلام انصارى قدس الله روحه باین توحید اشارت کرده و گفته:


ما وحد الواحد من واحد


اذ کل من وحده جاحد

توحید من ینطق عن نعته


عاریة أبطلها الواحد

توحیده ایاه توحیده


و نعت من ینعته لاحد!